یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره

یاسین امانت الهی خاطرات یک کودک سندرم داون

مناجات نامه

الهـي باز آمديم با دو دست تهي چه باشد اگر مرحمي بر خستگان نهي الهـي گرفتار آن دردم كه تو دواي آني و در آرزوي آن سوزم كه تو سرانجام آني الهـي هر دلشده اي با ياري و غمگساري و من بي يار و غريبم الهـي چراغ دل مريداني و انس جان غريباني، كريما آسايش سينه محباني و نهايت همت قاصداني الهـي جرم من زير حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران الهـي اين چيست كه با دوستان خود را كردي كه هر كه ايشان را جست ترا يافت و تا ترا نديد ايشان را نشناخت الهـي عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم الهـي بر تارك ما خاك خجالت نثار مكن و ما را به بلاي خود گرفتار مكن ...
28 بهمن 1391

خاطره ها

درگذزگاه زمان.گردش خاطره ها.خیمه شب بازی دهر.با همه تلخی وشیرینی خود میگذرد. عشقها میمیرند.رنگها رنگ دگر میگیرند.وفقط خاطره هاست که چه شیرین وچه تلخ.....  دست ناخورده بجا میمانند. زندگی را برایت زیبا میسرایم ولحظه های تکراری و بیقرارش را مرور نمیکنم.روزهایت به رنگ ترانه های پرشکوه بهاری بادوامواج پرخروش آینده درسازآرامش وجودت ساکت وخاموش باد!                                               امید ...
24 بهمن 1391

از چی بگم

از چی بگم از چی باید نوشت از این که وقتی دختر خونه بابام بودم از بس که بچه دوست داشتم که همه میگفتن وای خوش به  حال اون بچه ایی که تو مادرش باشی از چی بگم از این که از دوران مجردی اسباب بازیهای رنگارنگ می خریدم و انبار می کردم واسه بچه خودم از چی بگم از این که هنوز حامله نبودم اما با شوهرم کتاب اسم خریدیم واسه انتخاب اسم گلم از چی بنویسم که بهترین سیسمونی رو خریدم تا وقتی گلم میاد کم و کسری نداشته باشه از چی بگم که بهترین دکتر و بهترین بیمارستان رفتم تا واسه گلم مشکلی پیش نیاد اما حالا از این میگم که فرشته ای از جانب خدا امد واسم رو این کره خالی اسمش رو پدرش گذاشت از این میگم که یاسینم با خودش برکت و روزی رو چندین چندین برابر اورد و...
23 بهمن 1391

تولد تولد

سلام به همه اونهایی که میان و به وبلاگ ما سر میزنن سلام به همه بچه ها سلام به اون بچه هایی که امروز دنیا اومدن و پا به این دنیای خاکی گذاشتن تا حالا فکر کردین که ای کاش زمان بر می گشت به دوران بچگی ها مون  وای که چه دورانی بود خالی از هر دقدقه راحت دور از هر فکری اصلا متوجه اطرافمون نبودیم  وای چی بگم بگذریم این چند روز یاسین کلاس کار درمانی داشت خدا رو شکر بد نبود اما فقط گریه امانش نمیده  البته اینو بگم تو کلاس خسته میشه خلاصه هر طور بود کلاسش به اتمام رسید تا اومدیم خونه فردا  یعنی 24 بهمن ماه تولدخاله یاسین هست .خاله ندا واقعا واسه یاسین سنگ تمام گذاشته از وقتی که من حامله بودم گرفته ت...
23 بهمن 1391

نامه پدر و مادر پیر به فرزند خود

فرزندم وقتی من پیر میشوم امیدوارم من را درک کنی و با من صبور باشی اگر بشقابی را شکستم یا سوپ را روی میز ریختم به این دلیل است که قدرت بینایی من کم شده است امیدوارم در آن شرایط روی من فریاد نکشی افراد پیر خیلی حساس هستند خیلی افسرده و غمگین میشوند وقتی که رویشان فریاد میکشید وقتی قدرت شنوایی من کمتر شد،من نمیتوانم بشنوم که تو چه میگویی امیدوارم که مرا کر صدا نکنی تکرار کن آنچه را که گفتی یا آنرا برای من بنویس فرزندم من متاسفم من در حال پیرتر شدن هستم وقتی زانوهای من ضعیف تر شدند امیدوارم با من صبور باشی و مرا در بلند شدن کمک کنی مثل زمانیکه من تو را در راه رفتن کمک میکردم زمانیکه کودک بودی فرزن...
19 بهمن 1391

وقتی سکوت خداوند رو در زندگی خودم حس می کنم....

  وقتی که صورت پر از اشک یاسین می بینم که از درد کشش های سخت کاردرمانی خیس شده اند و نمی تونم بهش بفهمونم مامانی ،همه این کارها به نفع آینده وسلامتیته....   وقتی همسرمو می بینم که از درون داره تهی میشه اما وقتی با من روبه رو میشه وانمود می کنه همه چی آرومه و برای حتی یه بار هم غصه هاشو بیرون نمی ریزه... وقتی مامان یه فرشته معلول رو می بینم که از بس برای جابه جایی بچه اش بغلش کرده ، یه طرف دستاش کاملا بی حس شده و حتی نمی تونه به کارهای روزمره اش برسه... وقتی که با آدم های بی فکر و گستاخ روبه رو میشم که نمک رو زخم آدم می پاشند...   وقتی با اشتیاق زیاد...
19 بهمن 1391

دوران بارداری

روزها می گذشتند و عزیزم در وجودم  رشد می کرد با مراجعه به مطب یکی از بهترین دکتر های شیراز زیر نظر او رفتم . او  انواع آزمایش و سونگرافی را انجام داد و ازسلامتی فرزندم خبر می داد. در پنج ماهگی بارداری فهمیدم که فرزنم پسر است از اینکه رزندمان سالم بود خدا را شکر کردم و در آرزوی روی ماهش بودم . وسایل سیسمونی را به کمک مادرم فراهم کردیم خلاصه روزها گذشت تا به نه ماهگی رسیدم یک هفته به دنیا آمدن یاسین سونگرافی کردم و دکتر از سلامتی کامل او خبر داد و تاریخ سوم اردیبهشت را برای عمل سزارین نوبت داد  ...
18 بهمن 1391

روزی که تو را در وجودم حس کردم

سلام من و پدر یاسین چون در گیر یک سری از مشکلات یاسین بودیم نتونیستیم از همان بدو تولد خاطراتش را بنویسیم و هم کنون در ۲۰ماهگی عزیزمان مینویسیم دقیقا" یادم هست با خاله ندا بدرون آزمایشگاه رفتیم ۴ شهریور ۸۹ بود وقتی آزمایش گرفتن منتظر نشستیم یک ساعت طول کشید تا جواب آزمایش را گرفتیم و گفت مثبت است همانجا از خوشحالی گریه کردم و سریع به به همسرم تماس گرفتم و خبر دادم سپس به خانه مادرم رفتیم و به مامان جون خبر دادیم ظهر بابای یاسین با یک جعبه شیرینی به آنجا آمد ...
18 بهمن 1391

اولین عید یاسین نفس

  سال نود با همه خوبیها و بدیها خوشیها ناخوشیها رو به پایان است به کمک خاله ندا بهترین لباسها رو واسه یاسین خریدیم اما در دل من چه خبر بود خدا داند سر سفره هفت سین خدا رو شکر کردم واسه همه نعمتهاش واسه سلامتی که به ما عنایت کرده واز خدا خواستم فقط به من صبر بده از فردا به عید دیدنی رفتیم که یاسین از همه عموها داییها خالهها عیدیشو گرفت   عکسهای اولین عید یاسین امیر محمد - کسرِی - یاسین نفس - پارسا   آرمیتا - یاسین نفس - علی ...
18 بهمن 1391

یک سالگی یاسین

          از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک              در شب زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبی ست کوچک در قالب قابی از نگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم و با بوسه ای عاشقانه تولدت را تبریک می گویم آغاز بودنت مبارک     وقتی فهمیدم یاسین مشکل داره شروع کردم به دکتر بردن و چندین مراکز ژنتیک که همه میگفتن بیماری اون یا ارثی هست یا که سن بالای۰ ۳ ...
18 بهمن 1391